Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسکانیوز»
2024-05-02@12:39:20 GMT

روضه مادر در خانه مادربزرگ

تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۲۹۷۵۶۸

روضه مادر در خانه مادربزرگ

به گزارش گروه فرهنگی ایسکانیوز، دنبال پلاک ۴۵ می‌گشتم. دفعه ی قبل که گذرم به خیابان رشت افتاد، زمین بزرگی را همین حوالی گودبرداری کرده بودند. آن روز از پشت برزنت آبی نگاهم به گودی افتاد. نهایتا یک متر جلوتر زمین زیر پایم وجود داشت و کمی آن طرف‌تر شاید ۱۰۰ متر زمین گود شده بود. آن روز آنقدر از تصور خالی شدن زیر پایم دلم ریخت که هنوز هم به خاطر آوردنش دلم را می‌لرزاند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

توی فکر و خیالات آن شب بودم و نمی‌دانستم از زمین گودبرداری شده گذشتم یا حالا ساختمانی جایش را گرفته و من نشناختم. هرچند حالا تنها چیزی که اهمیت داشت، پیدا کردن محل جدید هیئت بود. پسرم پرسید: پلاک ۴۵ رو رد نکردیم مامان؟

کمی سرم را این طرف و آن طرف چرخاندم و با دیدن پلاکارد کوچه ستوده، گفتم: نه مامان جان! رد نکردیم، نوشته بعد از کوچه ستوده. به هیئت نزدیک شده بودیم ولی متحیر مانده بودم که آن سردرهای خاص همیشگی، سیاهی و علامت و کتیبه های موکب‌آرت پس کجاست؟!
مقابل درب حیاط یک خانه، جوانی بالای نردبان مشغول کاری بود. چشمم دنبال پلاک خانه میگشت که جوان بالای نردبان، علی اکبرم را با لحن آشنایی صدا زد.
+ اِ! عمو!
فهمیدم پس آدرس را درست آمدم هرچند هیچ چیز شبیه جلسات پیشین هیئت نبود.
وارد خانه شدیم. دالان هنر همیشگی هیئت را نمی‌دیدم، دالانی که نقطه‌ی اوج تاخت و تاز هنرمندان هیئت هنر برای عرض ارادت به ساحت اهل بیت بود؛ آن هم به زبان خودشان. راهروی تنگی که منتظر بودم مرا به خیمه ی بانوان برساند، آنقدر باریک بود که جایی برای این تاخت و تاز ها نداشته باشد. اما راهرو که تمام شد حتی خبری از خیمه ی خواهران هم نبود. میزِ فروش را هم پیدا نکردم. ناچار و متعجب پله های سنگی را بالا رفتم. در اوج غریبگی ناگهان فضا برایم عطر و بوی آشنایی گرفت. انگار پله های خانه ی قدیمی مامانبزرگ را از جایش کنده باشند و صاف گذاشته باشند ورودی این خانه! توی راهروی ورودی کلی جعبه و پاکت و چسب و کتیبه این گوشه و آن گوشه ریخته بود. مسئولین بالادستی هیئت و اعضای کارگروه های مختلف همه در تکاپو بودند. گفتنِ "کاری دارید من انجام بدم؟" همان و هر چند دقیقه از یک طرف فراخوانده شدنم، همان! خدام بین اتاق ها در حال برو بیا بودند و هر چند دقیقه یک نفر میپرسید؛ ساعت چند است؟
بین همه هنرمندان و خادمان، وضع عکاس ها از همه بهتر بود! فضای لبریز از سوژه‌ها باعث شده بود هیچ‌کدامشان بیکار نباشند. چیدمان های با وقار و خاطره انگیز منتظر خانوم و آقای عکاس نشسته بودند!
_"این‌جا چقدر اتاق داره!"
"اینجا چقدر قشنگه"
"یاد خونه ی مادربزرگم افتادم"
این جملات مطلع تمام گفتگوها در بدو ورود به ساختمان هیئت بود. هرچه می‌گذشت ساختمان، چهره ی آشناتری از خودش نشانم می‌داد. با خودم فکر کردم اگر ایده ی تغییر محل برگزاری هیئت و فضاسازی این فاطمیه، ایجاد حس آشنای روضه های خانگی مادربزرگ هامان بوده باشد، دقیق زده اند توی هدف!
آنقدر همه چیز در اوج هماهنگی بود که حتی خادمان هم نقش پررنگی برای تکمیل این نقشه‌ی با اصالت بر عهده داشتند. انگار هرکدامشان را سال‌ها در همین خانه و درحال انجام همین کارها دیده بودم. آنکه باید چای دم کند با همان نگرانی و لبخند همیشگی داشت چای دم می‌کرد. آن‌که باید تقسیم وظایف و هماهنگی می‌کرد سر جای خودش ایستاده بود. آن‌که چسب و قیچی و آکسسوار از دستش امان ندارند هم مشغول تکمیل سیاهپوش کردن عزاخانه بود. مهمانان هم با قاب‌ عکس‌ها و اشیایی، که آن‌ها هم به صمیمیت و آشنایی فضا کمک می‌کرد، وارد می‌شدند.
حتی حس می‌کردم با چهره هایی که درون قاب‌ها هستند آشنایم. با عطر پارچه ها و کتیبه هایشان. با طرح و نگار ظروف چینی و شیشه‌ای توی دست‌هایشان! با همه آشنایم. خیلی زود دلهره ی آن زمین گودبرداری شده و خالی شدن زیرپایم، با اینهمه آشنایی آرام گرفت. حالا حس می‌کردم درست در خانه‌ی مادربزرگ روضه داریم.
یکی عکس عموی شهیدش را آورده بود و گرفته بود کنار صورتش و همه از شباهتش با عمو صحبت می‌کردند. یکی قندان گل‌سرخ مادربزرگ را آورده و توی چایخانه دنبال جایی برایش می‌گشت. جایی کنار سماور یا کنج کابینت. ادختر دیگری سینی استیلِ طرح گلی را به بچه های پذیرایی نشان می‌داد که کمی کج شده و از قاعده در رفته بود. پیدا بود بارها منتِ استکان نعلبکی های چای روضه ی مادرش را کشیده. در همین شلوغ و پلوغی زیبای مجلس،سمیرا سینی را روی هوا گرفت و گفت؛ زحمت حلواهای بندانگشتی امشب با شما!
سینی را از توی دستش بیرون کشیدم که سادات از راه رسید. با دست، پرِ چادرش را روی شانه راستش نگه داشته تا از سرش نیفتد. چشمانش که روی در و دیوار میچرخید، از ذوق و تعجب حسابی گرد شده بود!
_این‌جا چقدر خوبه! مثل خونه ی مادربزرگه س!
چون یه عالمه مادربزرگ اومدن! اصلا مامانبزرگ منو دیدی؟
جدی؟ اینجان؟
توی اون اتاق! بریم نشونت بدم!
کدومشون؟!
این مامانمه. توی بغل مامانبزرگ. اینم دایی شهیدم!
_ پس بگو! این یکی شهید کیه؟... ای جان!... این قاب پته ی کرمانه! چقدر این‌جا رو دوسش دارم!
یک‌جا بند نمی‌شدم. سخنرانی شب اول شروع شده بود اما فضاسازی همچنان ادامه داشت. با فاصله های یک‌ربع، بیست‌دقیقه ای به هر اتاق که دوباره سر می‌زدم، یک‌ چیزی فرق کرده بود. قابی اضافه شده، جعبه ها و نایلون‌ها جمع شده و هرچه می‌گذشت هیئت، خانه تر می‌شد.
حس می‌کردم دست مادرانه‌ای دارد همه چیز را سر جای خودش می‌چیند. گویی ختم مادری باشد که خودش از قبل فکر همه چیز را کرده و حالا که جسمش نیست، خیالِ بودنش، دیوانه ات کرده!
_از «تو» خیالی مانده ای آرام جانم...
دستمریزاد روضه‌خوان! کاسه ی گلسرخی چینی قلبم را با همین مصرع، زدی و شکستی! بار اول نیست که در روضه، حرف های دلم را روضه‌خوان، بلند بلند پشت بلندگو فاش می‌کند، اما امشب عجیب حق مطلب ادا شد. وقتی مجلس مادر است، روضه خوان هم باید دختر باشد دیگر، فاطمه نانیزاد دوباره صدایش را صاف کرد و پشت میکروفون برایمان خواند:
«السلام علیک یا اماه»
از «تو» خیالی مانده ای آرام جانم
ماه هلالم، همسرم، روحم، روانم
ابر است و طوفان است حال و روز خانه
باران امانم را بریده، مهربانم
فصل بهار زندگی با تو رقم خورد
حالا ببین حال مرا، فصل خزانم!
پلکی بزن تا بار دیگر جان بگیرم
یا لااقل با واژه‌ای...، حرفی...، بخوانم
گلبرگ های پشت در، مابین کوچه
از حال تو گفته برایم ارغوانم
این امتحان سخت است، سنگین است.. ولله
گه گاه حتی خارج از حد توانم...
اشکی چکید از چشم من، پلکی گشودی
پر می‌کشم در چشمهایت آسمانم
باشد! وصیت کن که شبها ظرف آبی
بعد از تو... بالین حسینت می‌نشانم
تا صبح محشر سر زند از مشرقی دور
باشد! سلامت را به گلها می‌رسانم
گفتی برو مسجد، موذن بانگ برداشت...
ای کاش قدری بیشتر پیشت بمانم...
من می‌روم مسجد دعاگوی تو باش
من می‌روم با اشکهای بی‌امانم...

کد خبر: 1211054 برچسب‌ها اخبار روز

منبع: ایسکانیوز

کلیدواژه: اخبار روز ی مادربزرگ

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.iscanews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسکانیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۲۹۷۵۶۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مادر شاه چگونه رحیم علی خرم را به ثروت افسانه‌ای رساند؟

همشهری آنلاین: رحیم‌علی خرم مقاطعه‌کار معروف زمان پهلوی و صاحب کاباره جزیره (پارک ارم کنونی) در آن زمان، روزگاری یک کارگر ساده آسفالت‌کار بوده که بواسطه آشنایی اتفاقی با مادر شاه به یک سرمایه‌دار بزرگ تبدیل شد. رحیم‌علی فرزند بیک‌علی حدود سال 1300 در روستای کوهپایه زبیر از توابع ساوه متولد شد. او در جوانی با هدف یافتن شغل و کسب درآمد راهی تهران شد و به لطف جثه‌ای قوی و نیرومند در یک پروژه آسفالت‌کاری در پایتخت به عنوان کارگر ساده مشغول به کار شد. از قضا این گروه آسفالت‌کار یکی از روزها برای ترمیم معابر کاخ سلطنتی به سعدآباد رفتند و همان جا نقطه آغاز ارتباط خرم با دربار پهلوی بود چرا که مادر شاه در محوطه کاخ وی را دید و همان روز او را به حضور خود فراخواند. گفته می‌شود علت راهیابی خرم به دربار، روابط غیر عادی او با ملکه مادر بوده است. به این ترتیب آشنایی رحیم‌علی خرم با مادر شاه نقطه آغاز ترقی او بود و از این زمان، این شخص به حکم ارتباط و وابستگی به مادر شاه، وارد چرخه فاسد حاکمیت پهلوی شد و به سرعت با برادران شاه وارد روابط اقتصادی شد. او با محمودرضا پهلوی و حمیدرضا پهلوی رابطه نزدیکی داشت و حتی قرار بود پسر خرم با دختر حمیدرضا ازدواج کند. داستان آشنایی رحیم علی خرم با مادر شاه در کتاب «من و فرح پهلوی»، نوشته اسکندر دلدم با جزئیات بیشتری آمده است. نویسنده این کتاب، اسکندر دلدم از افراد مورد وثوق دربار پهلوی و از نزدیکان دولتمردان این رژیم بوده است. او به دلیل شغل خبرنگاری‌اش، ارتباطات وسیعی با دربار و مقام‌های تراز اول کشور داشته است. دلدم در خاطراتش در کتاب«من و فرح پهلوی» آورده است: مادر شاه، اکثر شب‌ها در کاخ اختصاصی خود مجلس بزم به راه می‌انداخت و با آن سن زیاد به سه چیز علاقه داشت. یکی مصاحبت با مردان قوی هیکل و عظیم‌الجثه که آخرین آن، رحیم‌علی خرم، مقاطعه کار معروف و صاحب کاباره جزیره (پارک ارم کنونی) بود. دوم به «سگ» علاقه مفرطی داشت و همیشه در اطراف او، حتی روی پاها و در بغلش چندین سگ از نژادهای مختلف دیده می‌شد. سومین سرگرمی مادر شاه، برپایی مجالس طرب بود. پای ثابت مجالس بزم و طرب ملکه مادر، خواننده کهن سال و قدیمی «ملوک ضرابی» بود که چندین مدال درجه اول همایون (مدالی که معمولا به فرماندهان عالی رتبه ارتش و رجال درجه اول سیاسی داده می شد) از شاه و مادرش گرفته بود! مادر شاه یک شوهر رسمی به نام آقای ملک پور داشت. من ملک پور را از نزدیک می‌شناختم. ملک پور علاوه بر کارها و مشاغلی که داشت، در کار خرید و فروش اتومبیل دست دوم نیز فعالیت می کرد و پاتوق او، نمایشگاه مرحوم شعبان رحیمی پور در ضلع جنوبی میدان فردوسی بود. بسیاری از رجال و امرای ارتش چون سپهبد کمال و سپهبد وشمگیر هم بعداز ظهرها در این نمایشگاه فعالیت اقتصادی داشتند. ماجرای آشنایی ملکه مادر با رحیم‌علی خرم نیز بسیار خواندنی و جالب است. رحیم‌علی خرم،کارگر ساده (آسفالت کار) بود و هیکل درشت و نخراشیده‌ای داشت. یک روز که خیابان‌های کاخ سعدآباد را تجدید آسفالت می‌کردند، رحیم‌علی خرم پس از کار زیاد و بعد از صرف ناهار مشغول چرت زدن و استراحت زیر یکی از درخت‌های محوطه کاخ سعدآباد بوده که از قضای روزگار، شاهین بخت و اقبال در اطراف هیکل نتراشیده و نخراشیده او به پرواز در می‌آید و مادر شاه که همراه با ندیمه‌اش از آن محل عبور می‌کرده و چشمش به هیکل غیرعادی کارگری که در آن آفتاب نیمروز به حالت طاق باز(!) خوابیده و دستمالش را هم روی صورتش کشیده بود، می‌افتد و بلافاصله می‌گوید این مرتیکه پدرسوخته را به کاخ اختصاصی بیاورید تا ببینم به چه جرئتی به این وضع فجیع(!) در ملأ مادرشاه خوابیده است! فورا رحیم‌علی را بلند می‌کنند و به حضور والده مکرمه شاهنشاه می‌برند و از همین لحظه، زندگی رحیم‌علی دگرگون و کارگر آسفالت کار مبدل به بزرگ‌ترین مقاطعه‌کار آسفالت کار دستگاه‌ها و ادارات دولتی می‌شود. خرم پس از این دیدار، مورد توجه مادر شاه قرار گرفته و به زودی صاحب مکنت و ثروت فوق‌العاده‌ای می‌شود. رحیم‌علی خرم بعدها، محل کارگاه آسفالت‌پزی خود در جاده کرج را تبدیل به کاباره جزیره کرد و زمین‌های اطراف آن را صاحب شد و پارک خرم (پارک ارم فعلی) را تاسیس کرد. خرم به وسیله ایادی خود در این پارک، زنان و دختران جوان و حتی زنان شوهرداری را که همراه با شوهر و فرزندان خود به این محل آمده بودند، می‌ربود و در محل مخصوصی که در پارک برای خود ساخته بود، مورد تجاوز قرار می‌داد.

رحیم‌علی خرم که در آغاز به عنوان مقاطعه‌کار آسفالت به ثروت‌اندوزی می‌پرداخت، کمی بعد با رانت‌خواری توانست اغلب قراردادهای پیمانکاری را به نام خود منعقد کند. حسین فردوست رئیس دفتر اطلاعات شاهنشاهی و دوست نزدیک شاه در این باره در کتاب«ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» می‌نویسد: «یک نمونه کوچک در مقایسه با سایر فعالیت‌ها در سطح کشور عبارت بود از آسفالت خیابان‌های تهران. شهرداری چندین سال متوالی با یک مقاطعه‌کار [که نام او رحیم‌علی خرم بود] قرارداد بست که در طول یک سال در قبال فلان ‌مقدار وجه (رقم به درستی خاطرم نیست ولی آن‌قدر بود که مقاطعه‌کار توانست برای هر سال 200 میلیون تومان به مقامات شهرداری رشوه دهد) مسئولیت آسفالت خیابان‌های تهران را عهده‌دار گردد. مقاطعه‌کار فوق، خیابان‌ها را لکه‌گیری می‌کرد و در برخی خیابان‌ها یک ورقه نازک چند سانتی آسفالت می‌ریخت. در فصل زمستان به علت یخبندان، این آسفالت‌ها درمی‌آمد و چاله‌هایی در خیابان‌ها ایجاد می‌کرد که رانندگی در خیابان‌های تهران مسئله شده بود و زیان‌های فراوانی به خودروها و به خصوص فنرهای خودرو وارد می‌کرد. این کار چند سال متوالی ادامه یافت و وضع را به محمدرضا گزارش دادم. محمودرضا برادر محمدرضا با این مقاطعه‌کار به طور صوری شریک بود و درصدی دریافت می‌داشت. نتیجه گزارش من فقط این شد که سال بعد با آن مقاطعه‌کار قراردادی بسته نشد ولی نه به سوءاستفاده در شهرداری کاری داشتند و نه به مقاطعه‌کار ایرادی وارد شد.»

رحیم‌علی خرم با اشرف پهلوی هم رابطه خوبی داشت. ابوالحسن عمیدی نوری، روزنامه‌نگار و نویسنده، نماینده مجلس شورای ملی و از کارگزاران رژیم پهلوی، در کتاب«یادداشت‌های یک روزنامه‌نگار» در این‌باره می‌نویسد: «یک روز که والاحضرت اشرف می‌خواست به اروپا برود خرم بیش از یکصد هزار دلار... از تمام صرافی‌های تهران خرید و جمع کرد یعنی هشت میلیون ریال آن روز خرج کرد. آن اسکناس‌ها را در بسته مخصوصی پیچید و به فرودگاه رفت و دست والاحضرت را ماچ کرد و آن بسته را تقدیم نمود.» در سال 1341 و در دوران نخست‌وزیری علی امینی، خرم به اتهام یک کلاهبرداری کلان به مبلغ 23 میلیون تومان تحت تعقیب قرار گرفت و مدتی بازداشت شد. جالب این که در زندان نیز فسادهای خرم ادامه داشت. عمیدی نوری در کتاب«یادداشت‌های یک روزنامه‌نگار» به این نکته هم اشاره می‌کند و می‌نویسد: «در مدتی که خرم در زندان بود شب‌ها به خارج از توقیفگاه خود می‌رفت و مشغول کسب بود. روزها هم توقیفگاه او در حقیقت محل کار او شده بود. خدا می‌داند در همان محل توقیفگاه او متجاوز از 40 میلیون تومان قرارداد مقاطعه‌کاری آسفالت با او بسته شد.» اما سرانجام با وساطت دربار و به ویژه ملکه مادر و برادران شاه از این اتهام فارغ شد. عمیدی نوری درباره حمایت‌های خاندان سلطنتی از خرم هم می‌نویسد: «وقتی پرونده آسفالت تهران در دیوان کیفر به شدت تحت رسیدگی بود، بازپرس دستور توقیف خرم و دفاتر او را داده بود، اما دربار برای فرار او دست و پا می‌زد زیرا بعضی از شاهپورها و اشرف در کارهای او شرکت داشتند.» به این ترتیب رحیم‌علی خرم با اتکا به پشتوانه‌ای قوی همچنان می‌تازید. او در طول حکومت پهلوی با حمایت‌های آشکار و پنهان خاندان پهلوی به ثروت افسانه‌ای دست یافته بود که او را در دریف افراد با نفوذ در بسیاری از معادلات اقتصادی کشور قرار می‌داد و خرم از حیف و میل و پایمال کردن بیت المال ابایی نداشت. سرانجام بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، شعبه سوم دادگاه انقلاب رحیم‌علی خرم را نمونه بارز مفسد فی الارض شناخت و به حکم این دادگاه خرم در سحرگاه 19 اردیبهشت 1358 به جوخه اعدام سپرده شد.

کد خبر 848155 منبع: همشهری آنلاین برچسب‌ها تاریخ - اسناد پهلوی خبر ویژه کتاب - تاریخ تاریخ انقلاب اسلامی ایران تاریخ عمومی ایران فساد

دیگر خبرها

  • ببینید | اولین توضیحات مادر یسنا درباره مفقود شدن دخترش
  • بیا در آغوشم؛ به یاد «حسین بختیاری» که بهار پر کشید
  • ۲۵۰۰ یادواره محله‌محور و خانه‌محور در کهگیلویه و بویراحمد برگزار می‌شود
  • «رخ مادر» امروز از شبکه افق روی آنتن می‌رود
  • شیطان با نقاب خواستگار
  • مادر شاه چگونه رحیم علی خرم را به ثروت افسانه‌ای رساند؟
  • خانه مادر شهیدی که دیوارهایش مزین به عکس شهدا است
  • علی دایی در خانه خبرنگار ورزشی و مادر ۸۹ساله‌اش!
  • تصویب طرح یادمان و جانمایی کاربری‌ها در تپه روضه الشهید
  • واکنش مادر ترانه علیدوستی به حواشی یک عکس با دخترش | تصویر